آیا افکار شما واقعاً منطقی هستند؟
این موارد بیش از نیمی از مشکلات فردی و بین فردی مراجعین در دفتر مشاوره میباشد و همه افراد در طول زندگی مشکلی مشابه را تجربه میکنند اما گاهی افرادی گرفتار باورهای متعدد و دایمی هستند که ایجاد بحران روانی و قطع ارتباط با اطرافیان و روانرنجوری میکند .
اطلاع رسانی مبحث انجام شد به امید به کار امدن موارد و به کارگیری آنها برای شما
در صورت وجود این افکار و روانرجوری به روانشناس مراجعه تا با تکنیکهای شناخت درمانی به رفع آن بپردازید
الیس معتقد است که عنصر کلیدی در روان،افکاری است که درباره حوادث دارد، الیس این افکار را در دونوع طبقه بندی کرد: منطقی و غیر منطقی. خصوصیات تفکر و عقاید منطقی عبارتند از:
♻️۱ـ یک فکر منطقی حقیقت دارد.
یک فکر منطقی مطابق با واقعیت است،در اینجا یک مطلب مهم است و آن این است که واقعیت یعنی چه؟آنچه اتفاق افتاده است صرف نظر از اینکه حق است یا باطل. فکری درست و منطقی است که با این واقعیت (حق و باطل) مطابق و همگون باشد.
مثال: دزدی، درجامعه وجود دارد.این یک واقعیت است. حال اگر کسی گفت دزدی در جامعه وجود ندارد این فکر غلط است (غیر منطقی). گرچه واقعیت “عمل دزدی” باطل است. یک فکر منطقی به وسیله دلیل و حجت حمایت میشود.
♻️۲ـ تفکر منطقی یک حکم مطلق و خواست قطعی نیست.
آن معمولا به صورت شرطی و نسبی است. آن معمولاً بصورت میل و رجحان بیان میشود تا این که به صورت باید و حکم بیان شود. مثلا میگوید: فردا به اینجا خواهم آمد، خب از کجا معلوم شاید امکان آمدن برات نبود. وقتی “حتـــم” آوردید تفکر غیر منطقی میشود ،پس تهتر است بگویید “انشاءا…” خواهم آمد.خوب است که اینطور باشد و البته این بدان معنا نیست که ما پدیده صددرصد در عالم خارج نداریم، ولی حرف بر سر این است که ما نباید “مطلق نگر” باشیم.کسیکه به درجه تکامل رسیده هیچ چیز را با حتم بیان نمیکند و هیچ چیز را به حق نسبت نمیدهد.
♻️۳ـ یک فکر منطقی میتواند به احساس معتدل و محدودی از ناخوشایندی منجر شود.
یعنی خیال نکنید که هیچ وقت فکر منطقی به ناراحتی روانی و حالی منجر نمیشود، “چـرا” میشود اما معتدل است و فرد را “upset”(آشفته) نمیکند.یک اعتقاد منتطقی میتواند به اندوه ،پشیمانی ، آزار ، رنجش و سرخوردگی منجر شود.
این حالات فوق از لحاظ درجه و شدت میتوانند بین متوسط تا قوی تغییر یابند اما هرچه قدر که قوی باشند نمیتوانند فرد را upset و واژگون سازد.
♻️۴ـ تفکر منطقی انسان را به سویharmony (هماهنگی) و سلامت میکشاند.
تفکر منطقی تعارض را در خود شخص و دیگران و بین شخص و محیط به حداقل میرساند.مثلا اگر اندیشه ای داشتید که موجب ازدیاد تعارض در درون شما شد این غیر منطقی است و اگر تعارض کاهش یافت فکر منطقی است. اگر طوری درمورد اختلاف خودتان با کس دیگر فکر نمودید که باعث شد مداماً این تعارض در شما کاهش یابد، منطقی است. هرچقد تعارض با محیط پایین آید ،تفکری که باعث آن بوده است منطقی است.
یک فکر منطقی شخص را در شکل دادن به وظایفش و همچنین در برقراری ارتباطش با جهان قادر و توانا میسازد. تفکر منطقی منجر به رضایت بیشتر از زندگی میشود یعنی اگر شما از زندگی خود راضی باشید و با دیگران و محیط خود تعارض نداشته باشید و بتوانید با دنیا “cope”(برخورد) کنید،اینها همه در فرد ایجاد هارمونی و سلامت میکند. نتوانستید درجهانی که زندگی میکنید وظایفتان را به خوبی انجام دهید،دچار تعارضات درونی و بیرونی شدید شده و سلامتی را از دست میدهید.
♻️۵ـ تفکر منطقی کمک میکند که شخص بتواند نگاه تازه و روشنی به حوادث بیاندازد.
لذا میتواند تصمیم بگیرد که حوادث را تغییر دهد یا حل کند ویا با آن سازگار شود. یعنی یاد بگیرد که با حادثه زندگی کند و هرکدام از این سه مورد را با تناسب اوضاع به کار برد.فرض کنیم حادثه ای برای شما ایجاد شده است؛ مثلا فردی به شما اهانت کرده و این فرد کسی است که همواره باشما سر و کار دارد .مثلا همسر شما؛ این برای شما یک حادثه است.این حادثه می آید و در تفکر شما جای میگرد، حال این تفکر منطقی است یا غیر منطقی ،اگر منطقی باشد یک از خصوصیاتش این که فرد بتواند دوباره به حادثه نگاه تازه ای بیاندازد.یعنی سعی میکند مشکل را عوض کند.
اگر نشد اورا به دنبال مراجعه میفرستید تا مشکل را حل کند و اگر نشد باید به تفکر خودتان مراجعه کنید و بگویید : این فرد مریض است و من غیر از او توقعی ندارم.
لذا مورد نامطلوب پیش نمی آید و اگر پیش آمد شما را عصبانی نمیکند. لذا شما باید گاهی مانند مرغابی داخل آب شوید ولی مواظب باشید پرهایتان خیس نشود و آلوده نشوید” transcendent”(از بالا نگریستن و اهمیت ندادن به کنش های رفتاری).
همچنین عقاید و افکار غیر منطقی دارای خصوصیات زیر می باشد:
۱ – یک فکر غیر منطقی حقیقت ندارد.
اولین فکر غیر منطقی با پیروی از ظن و گمان قرآن منطبق است.ظن و گمان حقیقت ندارد، حتی اگر شما ۹۹% احتمال بدهید باز هم فرقی با یک درصد احتمال ندارد.چرا که هردوی این درصد ها بر مبنای ظن و گمان هستند.مثلا اگر من دستم را ببندم و از شما بپرسم در دستم چیست؟یکی با ۹۹% احتمال میگوید : در دست شما گچ است. و دیگری با احتمال ۱% این را میگوید.کدام یک به یقین نزدیک تر است؟هیچ کدام!
چرا که واقعیت این است که در دست من اصلا گچی و جود ندارد و همین احتمال هاست که فکر را غیر منطقی میکند. چرا که این بالا بردن درصد ها جهت رضایت کاذب نفس است.پس فکر منطقی باید حقیقت باشد در غیر این صورت فکر غیر منطقی است.
۲- یک تفکر غیر منطقی ممکن است به علت اطلاعات غلط به وجود بیاید یا این که اطلاعات اولیه درست باشد ولی نتیجه غلط گرفته باشید و یا، هم فرض غلط است و هم نتیجه.
مثال یک:
افلاطون دو پا دارد، فیل دو پا دارد تنیجه افلاطون فیل است!(نتیجه غلط است)
مثال دو:
آب انگور حلال است، شراب آب انگور است نتیجه شراب حلال است.(در اینجا فرض دوم و نتیجه غلط است)
مثال سه:
افلاطون ظالم است ،انسان ظالم است نتیجه افلاطون انسان است.(فرض غلط، نتیجه درست)
تفکر غیر منطقی بوسیله حجت و دلیل اثبات و تایید نمیشود. یعنی اگر گفتید عالم است باید دلیل بیاورید و اگر گفتید انسان ظالم است باید دلیل بیاورید.یعنی حتی یک مورد نقض پیدا شود غیر منطقی است.
در بعضی موارد ممکن است یک فکر غیر منطقی تعمیم داده شود.
مثلا: اگر گفتیم انسان عالم است یا ظالم ،این امر را عمومیت داده ایم که همه باید خوب باشند و یا انسان عادل نیست. یکی حکم است و دیگری تعمیم ، پس هر دو غیر منطقی است.
دومین خصوصیت غیر منطقی:
فکر غیر منطقی یک امر و خواست و حکم است، میگوید: “باید” اینطور باشد. من “باید” بهترین باشم.
a)یعنی فرد خودش حکم می آورد، همانطوریکه گفته شد این افراد کامل گرا هستند و فکر میکنند همه چیز را بدون هیچ کم و کاستی باید دارا باشند و این فکر را در خود، محیط و دیگران تعمیم میدهند. چنین فردی اگر شکست بخورد با افسردگی شدیدی روبرو میشود ،بنابر این انسان باید قبول کند که معصوم نیست و اشتباه میکند، پس بهتر است که بگوید: “بهتر” این کار را انجام دهم.
شما میبینید که بزرگان سعی دارند مسائل مذهبی شان انجام گیرد وبی هیچ وقت برای خودشان “must” (باید،حکم) نمی آورند. مثلا روزی پیامبر اکرم (ص) سرش بر روی زانوان علی (ع) (نماز نخوانده) برد و نخواست حضرت را از خواب شیرین و وقت نماز هم گذشت.این مسائل حتی برای آنها که انسان کاملی بودند نیز پیش می آید.انسان باید این عقیده را داشته باشد که هیچ کاری دست من نیست.من باید سعی خودم را بکنم، چنین فردی راحت است و اگر ناراحت باشد “Irrational” (غیر منطقی) است.
b) فردی که داری فکر غیر منطقی است اینطور فکر میکند که او باید و صددرصد نیاز دارد که کار بخصوصی را انجام دهد. این همان پیروی از نفس است که قرآن متذکر میشود. میل نفسانی نامتعادل است و فکر منطقی را از خود سلب کرده و بجای آن فکر غیر منطقی میگذارد. گاه فرد آنچنان ناراحت و مضطرب است که دیگر “choice” (انتخاب) را نمیتواند ببیند.
“خوب چرا من باید حتما از شما انتقام بگیرم.”
لذا وقتی که اینگونه شد تمام سعی انسان بر روی نفس خلافگر خود می آید. این نوع “demand” (تقاضا) است که امر میکند به خلافی که در آن “حتما” وجود دارد و این دقیقا پیروی از هوای نفس است.
سومین خصوصیت غیر منطقی:
تفکر غیر منطقی منجر به حالات آشفته در فرد میشود.
A) تفکر غیر منطقی میتواند منجر به افسردگی، اضطراب و بی تفاوتی شدید منجر شود.
b) این حالات شدید هم ناراحت کننده هستند و هم فرد را از رسیدن به نتیجه و هدف اصلی باز میدارد. تفکر غیر منطقی این حال ها در به قدری شدید است که فرد دیگر قادر نیست به هدف خود بپردازد؛ درحالی که در فکر منطقی اگر این حال به فرد دست میداد، نه تنها اورا upset نمیکرد بلکه اورا به هدف میرساند.
چهارمین خصوصیت غیر منطقی:
اعتقاد غیر منطقی به به عدم هماهنگی، عدم تعادل و مرض منجر میشود.
به دلیل اینکه فکر غیر منطقی با واقعیت در ارتباط نیست.”گفتیم که شرط اول یک فکر غیر منطقی این است که با واقعیت منطبق نیست.”موجب بروز تعارض با حقیقت “self”(نفس خود) و حقیقت دیگران و حقیقت محیط میشود. یعنی در شما یک “self”(باطن) وجود دارد.(چه سالم و چه غیر سالم) و اقعیت دارد.
یک فکر غیر منطقی با این حقیقتی که self شما را تشکیل میدهد مطابق نیست. شما از self خودتان پندار و خیالی دارید. Self شما با حقیقت دیگران مطابق نیست. خیال میکنید که او کاری را به دلیلی انجام داده است، درحالیکه ابداً چنین نبوده و این پندار شماست.
پندار یعنی چیزی که حقیقت ندارد. مثل سراب. آب واقعیت دارد و حق است . ولی سراب علاوه بر اینکه واقعیت ندارد خطرناک نیز هست. بدین معنی که گاهی می پندارید آبی وجود ندارد و خاطرمان جمع است که آب نیست. در اینجا شما یک عکس العمل دارید. ولی گاه میپندارید که آب وجود دارد، در حالی که سرابی بیش نیست و شما اطلاع ندارید. در این حالت عکس العمل شما با نوع اول متفاوت خواهد بود در عین اینکه دومی خطر ناک نیز میباشد. چرا که در اولی سعی میکنید خود را با واقعیت نبود آب مطابق کنید در حالیکه در دومی وجود عملکرد خود را با این وهم و سراب مطابق میکنید و به دنبال ارضا این وهم میروید.لذا وجود خودتان را هم دارید پوچ و باطل میکنید.
مقوله”Irrational belief” چنین کاری را انجام میدهد، زیرا با واقعیت مطابق نیست و این خطر ناک است. این درست مانند این است که شما خیال شخصیت طلبی و استکبار در خود داشته باشید و یک شخصیت دروغین برای خود بسازید. اینجا حقیقت وجودی وجود ندارد بلکه پندار و وهم است. یعنی حقیقت وجودی شما آلوده به این وهم میشود. مثلا “استکبار” میورزید در حالیکه حقیقت وجودی شما “عبد” است و این “استکبار” از آن شما نیست. از آن وجود، “عبد” را بخاطر “توهم و استکبار” پوچ میکنید. این یکی از نشانه های تفکر غیر منطقی است که ایجاد “dis harmony” (نا هماهنگی) میکند.
سلامت و harmony زمانی است که فکر شما با واقعیت مطابق باشد.ولی شما یک امر غیر واقع «”استکبار”» را آورده اید و میخواهید جانشین واقعیت وجود خود که «عبد» است کنید و این دو باهم نا هماهنگی ایجاد میکند. مثلا وقتی که جنابعالی وجودی دارید که من آن را تشخیص نمیدهم، بعد تفکر غلطی را بسازم و آن را روی شما بی اندازم و بگویم : “تو به این دلیل فلان کاری را کردی” در حالی که واقعا به این دلیل نبوده است. مثلا تو که در فلان مجلس به من سلام نکردی قصد تحقیر کردن مرا داشتی. درحالیکه واقعیت بدین صورت نبوده است که من اصلا تورا ندیدم وگرنه به تو احترام میگذاشتم. چون تو آنقدر نیاز به positive regard داری که من حاضرم این کار را انجام دهم که تو از بین نروی!ولی این پندار شما بوده و ایجاد ناهماهنگی کرده لذا شما «مریض» میشوید. با وهمیات خودتان زندگی میکنید و این وهمیات بر تو مسلط میشود و بلاخره در همین پندار ها مدفون میشوی و جای وهمیات در جهنم است. چون آنجا ساخته ای وجود ندارد. آنجا محل دفن توست و با آنجا حشر پیدا میکنی. پس بیایید کم آب بیاشامید تا بفهمید چه فرقی با سراب دارد.
سوال: چگونه میتوان بین حقیقت و واقعیت تفاوت قائل شد؟
جواب: حقیقت و واقعیت در عالم خارج ممکن است بر هم منطبق نباشند. مثلا دزدی یک واقعیت است که در جامعه وجود دارد اما حق و حقیقت نیست و باطل است. اما تفکر حقیقی آن است که با این واقعیت خارجی منطبق باشد. لذا فکری که سراب را میپندارد با حقیقت منطبق نیست و حقیقت ندارد.
تفکر غیر منطقی بدلیل حکم و امری که به فرد میکند حال فرد را upset کرده، تعادل روانی او را برهم میزند، کلیه قدرت انرژی و توجه فرد را به خود اختصاص داده و آن را مصرف میکند. یعنی انرژی شما در دو مسئله صرف میشود: یکی اینکه حال شما را سخت upset میکند و دوم اینکه تفکر غیر منطقی برای شما حکم می آورد.
مثلا “باید همه انسان ها مرا بخواهند” این تفکر غیر منطقی است که تمام انرژی و توجه شخص را به خود میگیرد، یعنی همه توجه فرد صرف گرفتن “positive regard” از دیگران میشود و بدین ترتیب کل انرژی فرد از دست میرود.
لذا تفکر غیر منطقی از رسیدن فرد به اهداف مثبت خود جلو گیری میکند. شما میخواهید کاری انجام دهید. انرژی میخواهید. مثلا میخواهید از طرف مقابل خود انتقام بگیرید. اکنون تفکر غیر منطقی بر ذهن شما غلبه کرده است.
چرا او به من احترام نگذاشت و در این حالت عصبانیت آنقدر ذهن مرا به خود مشغول میکند 😡 که به هیچ وجه به آن هدف منفی یعنی انتقام خودم نخواهم رسید. انرژی من صرف عصبانیت خواهد شد و حتی از رسیدن به هدف خود که انتقام بوده باز میمانم.
پنجمین خصوصیت غیر منطقی:
یک فکر منطقی از اینکه فرد بتواند بطرز موفقیت آمیزی با حوادث روبرو شود جلو گیری میکند.
از آنجا که یک تفکر غیر منطقی مملو از باید ها و حتما هاست ، سخت و متحجر محدود است. بدین دلیل محدود است که شما “باید” گذاشته اید «باید همه خوب باشند» ، «باید من همه را دوست داشته باشم» این “باید” ی که آوردید خود را محدود کردید.یک حدی می آید و دور قضیه را میگیرد.
وقتی حد و حدود دور مسئله ای را گرفت، فرد مجبور است به شیوه خاصی پاسخ دهد. مثلا همه باید به من احترام بگذارید؛ این قضیه محدود تر است از اینکه بگوییم «بهتر است همه به من احترام بگذارند» وقتی باید می آورید مجبورید به نوعی خاص پاسخ دهید. پاسختان هم محدود میشود چون تابعی از حکم شماست.
وقتی پاسخ محدود شد چنین فردی دیگر choice (انتخاب) به منظور ارزیابی و بررسی دوباره مشکل نخواهد داشت و نمیتواند نگرش تازه ای به مسئله اتخاذ کند. من میگویم «همه باید به من احترام بگذارند» حالا شما به من احترام نگذاشتی ، وقتی “باید” در کار باشد فرد دوباره به مسئله نگاه نمیکند و آن را بررسی نمیکند.
همچنین بخوانید : حافظه مغز انسان و علل بی دقتی و حواسپرتی
مثلا: اصلا نمیتوانی بفهمی که من متوجه آمدن تو شده ام!
تمام این choice بسته میشود. چون حکم من محدود است به تبع آن پاسخ من نیز محدود خواهد بود. حالا اگر من “باید” را برداشتم یعنی گفتم “بهتر است که این طور انجام شود” درب انتخاب را بروی خودم باز کرده ام و میتوانم انواع پاسخ هارا بدهم و خودم را آزاد کنم، درحالیکه تفکر غیر منطقی آزادی را از شما میگیرد و محدودتان میگوید. وقتی فرد در مقابل یک “Activating event”(حوادثی که انسان را وادار به عمل میکند) همیشه یک نوع پاسخ بدهد، مثلا عصبانی شود اگر مسئله را آنالیز کنید در پشت آن یک “باید” را خواهید دید چون دارید امر و حکم میکنید که «همه باید مرا بخواهند» اگر این حکم شما پاسخ نیافت به یک طریق پاسخ میدهید. یعنی دیگر نمیتوانید نگاه تازه ای به مسئله انداخته و دلیل آن را بیابید. بنابر این وقتی “باید” را برداشتید تازه choice شما شروع میشود، ده نوع صد نوع میتوانید جواب دهید. اصلا در این حالت که او عمداً میخواست شمارا عصبانی کند بلی او میخواست، ولی آیا من نیز میخواهم عصبانی شوم؟ تماهم این choice زمانی است که تفکر غیر منطقی و تفکر منطقی بیاید.
بنابر این زمانی که “حکم باید” آمد و فرد بدین دلیل نتوانست مشکل را دوباره ارزیابی کند و دید تازه ای نسبت به آن پیدا کند. مشکلات ادامه می یابد و باید تر میشود. زیرا انتخاب از فرد گرفته میشود، گرفتار جبر میشود او نمیتواند بیاموزد که یک رفتار جدید یا عمل جدید داشته باشد که موقعیت را “solve”(حل) کند یا با موقعیت سازگاری یابد.
مثلا: من مرض دارم و شما را اذیت کردم، شما اگر انتخاب را از خود گرفته باشید (یعنی بگویید همه باید خوب باشند) نمیتوانید به مشکل از بعد جدیدی نگاه کنید بنابراین پاسخ محدودی میدهید یعنی عصبانی میشوید. حالا مشکل بدتر میشود و دیگر یاد نمیگیری که چگونه مسئله و مشکلی را که در ارتباط بین من و توست، حل کنی. مثلا سگی گرسنه به شما واق واق میکند، شما به او بگویید «سگ باید ادب داشته باشد» و سپس او را بزنید. حال این “باید” را بردارید و بگویید «بهتر است سگ گاز نگیرد و با ادب باشد». ولی حالا این سگ چون گرسنه بود و گاز گرفت، و با دادن مقداری نان دیگر گاز نخواهد گرفت. پس شما در این مورد مسئله را تغییر داده اید و آن را solve کرده اید، گاه نمی توان مسئله را تغییر داد و آنرا “solve” کرد.
مثلاً: من می خواهم و باید شما را آذار بدهم حالا شما نمی توانید در این مسئله تغییر ایجاد کنید و از طرفی”choice” دارید و نمی خواهید عصبانی شوید. مثل مرغابی که داخل آب می رود و خیس نمی شود.
این بدان معناست که شما انسان هستید و می توانید فکر کنید که آیا می خواهید دیگران با جبر، شما را به کاری وا دارند یا نمی خواهید و می توانید آنرا خنثی کنید.
حتی آلبرت الیس میگوید:
چه بهتر است که سعی کنیم در کلاممان هم “بایدها” و “نبایدها” را برداریم و از کلماتی قبیل «ترجیج»،«رجحان» و «بهتراست» در جمله بندیمان استفاده کنیم تا ازطریق الفاظ تعدیل در معانی ایجاد شود. الیس می خواهد بگوید قدرت مطلقه را به خود نگیرید چرا که در این صورت به هارمونی دست نخواهید یافت.
در این بخش پنج خصوصیت برای تفکر غیر منطقی بر شمردیم که نقطه مقابل تفکر منطقی بود:
تفکر غیر منطقی حقیقت ندارد و با واقعیت منطبق نیست.
تفکر غیر منطقی، باید و حکم برای فرد می آورد.
تفکر غیر منطقی تعادل فرد را از بین میبرد و حال فرد را upset میکند.
تفکر غیر منطقی از ایجاد harmony جلوگیری میکند.
تفکر غیر منطقی فرد را از این که با activating event به طور موفقیت آمیزی سر و کار داشته باشد و از عهده آنها بر آید، منع میکند.
خلاصه مقاله :
تفکر منطقی:
- واقعبینانه و سازگار با شرایط
- بدون “باید” و “حتماً”
- منجر به احساسات متعادل
- کمک به حل مشکلات
تفکر غیرمنطقی:
- غیرواقعی و مغایر با واقعیت
- سرشار از “باید” و “حتماً”
- ایجاد احساسات شدید و آشفته
- مانع رسیدن به اهداف
راهکار:
- شناسایی و اصلاح افکار غیرمنطقی
- کمک گرفتن از متخصص در صورت نیاز